بی کسم ای کس که چو من بی کسی بی کس و کاری که ز دل واپسی
بس که به دادم نرسیده کسی آمده ام تا تو به دادم رسی
مردم دیوانه خسم خوانده اند از در این خانه پسم رانده اند
من که به چشمان تو آیم خسی آمده ام تا تو به دادم رسی
آمده ام تا تو نگاهم کنی تا تو کم از بار گناهم کنی
گشته ام از کرده پشیمان بسی آمده ام تا تو به دادم رسی