پروردگار مست که مست از شراب شد کار از همان دقیقه ی اول خراب شد
صد نقشه ها کشید که با عشق سر کند اما تمام نقشه های قشنگش خراب شد
بر وی خرد بداد که داند جهان را که آفرید اول بلای خودش گشت خرد
سوال کرد خدا را که آفرید تا این سوال و هزاران سوال بی جواب شد
گویند که دوزخی بود عاشق و مست قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشد فرداست ببینی که بهشت همچون کف دست
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
ترسم از آنکه بانگ بر آید روزی ای بی خبران راه نه آن است و نه این
گویند که دوزخی بود عاشق و مست گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
این می چه حرامی است که عالم همه زان می جوشد
یک دسته به نابودی نامش کوشند آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها می نوشند
آن عاشق و دیوانه که این خمار مستی را ساخت
معشوق و شراب و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی باده بنوشید و از آن
سر مست شد این جهان هستی را ساخت